- این بچه قمیها عجب بچه پر روهایی هستندها! ما فکر میکردیم بچه تهرونیها پر رواند نگو این قمیها روشون زیادتره! (جالب اینجاست که هرکی هم یه مدت باهاشون دمخور بشه اونم پر رو میشه!)
- ببین حاجی جون! 5 ساله که دارم تو مجتمع و تو هیئت باهات کار میکنم. همه را رد کردی رفتند، همه را نشوندی سرجاشون، همه را فراری دادی، اما دیدی برگ بید از این برگبیدها نیست که از باد دو تا توپ و تشر تو بلرزه. پس با ما بساز تا باهات بسازیم. (ما دوستت داریم حاجی.)
- اسم سفره را گذاشتیم سفره غیبت! از بس نشستند سرش و پشت سر بچهها غیبت کردند. (خدا بگم چیکارش کنه این پت و مت را!)
- امشب زدم رو دنده بی خیالی. (بهتر جواب داد.)
- امتحان دادیم. (بقیهاش با خداست.)
- مداحه گذاشتمون سر کار! به حاجی گفتم: ببین! یه شب شماهماهنگ کردیا...
- سیّد جان! این پارسی بلاگت را درست کن. بچهها یکی یکی دارند کوچ میکنندها! کاری نکن برگ بید هم بره ها! الان کلی وقته که دارم سعی میکنم ولی نمیتونم وارد مدیریت وبلاگم بشم.
- دلمون واستون تنگ شده. البته پارسال محرم دلمون بیشتر تنگ میشد. (خدا را شکر.)
- پسر خاله را دیدی؟ از اول رفته بود تو اتاق و بیرون نمیومد. بیچاره از اون روز که نقشههاش نقشِ بر آب شد شده دشمن خونی ما. (البته اینم بگم ها! روش نمیشه زیاد با من روبرو بشه.)
- امشب شب علی اکبر بود. اذان گوی حرم حسین. شبیه ترین فرد به پیامبر خدا. کسی که خود امام میگه وقتی دلتنگ پیامبر میشد نگاهش میکرده. کسی که وقتی میادان رفت پیرمردهای کوفی گفتند الله اکبر پیغمبر به میدان اومده. (دعامون کنید.)
- این شعر مطلع یه شعری از عمان سامانی:
وقتى از دانندهاى کردم سؤال
که مرا آگه کن اى داناى حال
با همه سعیى که در رفتن نمود
رجعت اکبر زمیدان از چه بود؟
واقعا فلسفهاش چی بود؟